بهترين جوان
پرسش: حديث شريف، ويژگيهاي بهترين جوان و بدترين پير را چگونه توصيف ميكند؟ دست يافتن يك جوان به رضا و خشنودي الله و مورد قبول واقع شدن يك شخص پير و سالخورده در پيشگاه خداوند، به چه چيزهاي وابسته است؟
پاسخ: رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم) فرموده است: «بهترين جوان شما اوست كه (در اجتناب از سفاهت و گناه) شبيه سالخوردگان است. و بدترين پيرشما كسي است كه (در غفلت و گناه و پيروي از خواهشهاي نفساني) مثل جوانان (هواپرست) زندگي ميكند.»
آيا به خاطر بازي آفريده شدهاي؟
از اين رو بهترين جوان، چه مرد و چه زن، همان جواني است كه با اداي انسان كهنسال و رسيده به لب گور، پيوسته به مرگ و آنسوي مرگ فكر ميكند و در تب و تاب تدارك آذوقه به سراي آخرت خود ميباشد و اسير هوسهاي جواني و غرق غفلت نيست. او روح نذر شدهاي است كه حتي در دوران جوش و خروش هوسهاي نفساني نيز با شوق و اشتياق عالمهاي اخروي ميجوشد و توانسته است آرزوهاي جسمانياش را مهار كند و بندگي را به حالت بخش جدائي ناپذيري از طبيعتش در آورد و خود را وقف راه حق كند.
حضرت يحي (عليه السلام) كه از همان طفوليت و خردسالي مظهر الطاف ويژۀ الهي قرار گرفت و حكمت و دانش به او داده شد، يكي از بهترين نمونهها و سرمشقها براي اين جوانان است. چنانكه در روايات آمده است، در كودكي وقتي همسن و سالانش به او گفتند: «اي يحي! توهم بيا و به ما ملحق شو تا باهم بازي كنيم.» آن نبي عزيز گفت: «من براي بازي آفريده نشده ام.» بدين طريق با آنكه بازي و سرگرمي شعار كودكان است، اما او در همان سن و سال، به هدف آفرينش پي برد و در حّد امكان از مشغوليتهاي دنيوي دوري جست و رفتار سازگار با حكمت خلقت برگزيد.
لذا بهترين جوان، همان برنايي است كه به سان حضرت يحي (عليه السلام) در حالي كه هنوز در بهار زندگياش بسر ميبرد، به بنده بودنش پي برده و از مهمانخانۀ دنيا به حيث وسيلهاي جهت گشودن درب سعادت ابدي استفاده ميكند. او همان قهرماني است كه موفق شده با نيروي ايمان طيران كند و با اداي حقِ ارادهاش آرزوهاي نفساني خود را مهار نمايد و روزانه چند بار خود را به محاسبه بكشاند و رفتارهايش را تحت كنترول در آورد و تكاني به خود بدهد و در دنياي قلب زنده شود و موجوديت واقعياش را در ميان بگذارد و دلش را كه با والاترين حواس و لطايف آباد كرده است به عالمهاي فرافيزيكي باز نگه دارد و با دست يازيدن به اين كمال، روح فتوّت را تمثيل كند.
آري، مشابه شدن يك جوان به پيران، بدان معني است كه او در دوراني كه بسيار خون گرم است و غرايز بشرياش او را پيوسته به سوي دنيا فرا ميخوانند، فراموش نميكند كه مسافر راه آخرت است و همانند شخص سالخوردهاي كه علايم شفق در سرش طلوع نموده و موي و ريشش سفيد شده است به گونه زندگي ميكند كه گويا يك پايش را به لب گور نهاده است و به رغم هزار و يك بازي و نيرنگ شيطان زندگياش را با اداي يك شخص كامل و صاحب دل وقف خدمت به دين، ايمان و قرآن بسازد و هميشه با شعور احسان حركت كند و در برابر همه خواهشهاي جسماني و آرزوهاي شهواني قد علم نموده و به گناهان پرچم عصيان بر افرازد.
جوان توبه كننده و محبوب پروردگار
آيا چنين جواني هرگز نميلغزد، هرگز نميافتد و هرگز مرتكب گناه نميشود؟
طبيعي است كه بهترين جوان نيز گاهي سُر ميخورد و ميافتد، بعضاً ميلغزد، در مواردي اشتباه ميكند، جاي جايي واژگون ميشود و گاهي فريب شيطان را ميخورد و به گودال گناهي ميافتد. اين چالشي است در برابر همۀ انسانها، بجز پيامبران. اما جواني كه به نيكيها خو گرفته است در نخستين لحظههاي افتادن در گناه، به سوي سجادهاش ميرود و به جرم و گناهش حق زيستن قايل نميشود و آن را فوراً با توبه خفه ميكند و به وسيلۀ اعمال صالحي چون نماز، روزه، حج، صدقه و مشغوليتهاي متعلق به خدمت ایمانی در كوتاهترين زمان از آلودگيهاي گناه پيراسته ميشود.
حضرت صادق و مصداق (صلى الله عليه و سلم) خاطر نشان ميكند كه عبادتهاي انجام يافته در جواني، ارزش و محبوبيت خاصي در پيشگاه خداوند دارند. آنجا كه ميفرمايد: «توبه خوب است، اما از جوان خوبتر؛ خداوند جوان توبه كننده را دوست دارد.» از اين رهگذر بهترين جوان همان بهادري است كه جهت نيل به رضاي مولاي متعال خود را وقف عبادت و طاعت كرده است و از قضا اگر مرتكب گناهي شد قلبش بي درنگ ميلرزد و در اولين فرصت به سوي يك پالايشگاه معنوي ميشتابد و قلبش را از لكههاي عصيان و نافرماني پاك ميكند.
تاكنون جوانان زيادي را شاهد بوده ام كه به خاطر افتادن چشمشان به گناه، در آتش ندامت سوخته و با آه و ناله آمدهاند و صدقه دادهاند و با شتافتن به سوي سجادۀشان در پيشگاه خداوند به زانو افتاده و آثار معصيت را كه ميترسيدند قلبشان را سياه كند، با آب ديدههايشان شسته و رفتهاند. لذا جواني كه كمرش به خاطر تماس يافتن چشمش به گناه – به سبب غفلتي زودگذر- خميده شده است و ميگويد: «اي واي نابود شدم؛ آيا در حالي كه از اين همه نعمتهاي الهي برخوردار هستم، گناه شايستۀ من بود، اكنون حال من چه خواهد شد؟» و بدين منوال با قدم نهادن به پلّههاي «توبه»، «انابه» و «اوبه» به افق بندگي حقيقي صعود ميكند و مانند يك پيركامل و وارسته رفتار مينمايد و قلبش را از هجومهاي شيطان محافظت ميكند و زنده و پرنشاط نگه مي دارد، بهترين جوان است.
در واقع انسان به تناسب زنده و صالح بودن قلبش از گناهان نفرت ميكند و در درونش احساس انزجار از مصيبت به او دست ميدهد. بندهاي كه قلبش هوشيار است هر معصيت را يك تير ابليسي ميشمرد كه روحش را زخمي و وجدانش را خون آلود ميسازد. و از گناهي كه مرتكب شده است هزار و يك بار نادم و پشيمان ميشود و روزهاي متوالي در اضطراب و بيقراري بسر ميبرد. در اصل اگر گناهان يك انسان او را تا سرحّد بيمار شدن مضطرب و پريشان نسازد و او هر چند طبق عادت صدها بار با زبانش توبه و استغفار هم كند، اين عمل او توبه نيست، بلكه عبارت است از به جا آوردن يك رسم و گفتن چند سخني كه فايدهاي در قبال ندارد. چون توبه، چنان حس پيشماني است كه آرام و قرار را از وجدان سلب ميكند و اين ندامت و پشيماني كمر انسان را خميده ميسازد. اما وقتي نوبت به اظهار پشيماني و عفو خواستن با زبان ميرسد، اين فقط يك سهم گيري زباني در آن كرنش و باز تابي از آن است. آري، توبه حقيقي، عنواني است براي كنارهگيري انسان از مصيبت با ترنم اضطراب و روي كردنش به درگاه الهي.
اشتياق حضرت يوسف (عليه السلام) به آخرت
مؤلف رسايل نور در پاسخ به سوالي، حديثي را كه در آغاز ذكر كرديم به اختصار شرح داده و در نامهاي كه به اين موضوع پرداخته است، نكته ديگري را هم هرچند در سوال مطرح نشده است، بيان ميكند؛ و آن اينكه:
سورۀ يوسف كه از آن «احسنالقصص» يعني زيباترين داستانها و نقل حوادث پند دهنده به بهترين شكل، تعبير شده است به حيث مفصلترين داستان قرآن، شايد حاوي تابلوهاي عبرت آميزي از زندگي حضرت يوسف (عليه السلام) ميباشد.
در اواخر سوره و در فرجام داستان، اين دعاي حضرت يوسف ذكر شده است: «پروردگارا! توبه من حكومت و فرمانروايي داده اي. و مرا از تعبير خوابها و متنهاي مقدس آگاه ساخته اي. اي آفريدهگار آسمانها و زمين! تو مولا و سرپرست من در دنيا وآخرت هستي، مرا مسلمان كامل و واقعي بميران و به صالحان و نيكو كاران ملحق فرما.» (يوسف: 101)
اين آيه مبّين آن است كه حضرت يوسف (عليه السلام) پس از آن همه رنج و مشقت عزيز مصر شد و به پدر و مادرش رسيد و برادرانش را يافت و در اين روزها و لحظههاي خوش و مسعود زندگياش بود كه چشمانش را به تپههاي آخرت دوخت و خواستار مرگ شد.
حضرت يوسف (عليه السلام) اين مرگ را آنگاه كه در چاه انداخته ميشد يا به حيث يك كالاي بيارزش به فروش ميرسيد و به سان بردهاي به كار واداشته ميشد ويا آنگاه كه در راه محافظت از عصمتش در معرض تيرهاي بهتان قرار ميگرفت و در پشت ميلههاي زندان و در كنار آن همه مظالم در آتش جدائي از خانواده ميسوخت، مطالبه نكرد و به همه حال زيستن به خاطر وظيفۀ رسالت را اعلام داشت، اما درست در دوراني كه به امكانات دنيوي، خانواده ، آرامش، رفاه و خوشبختي دست يافته بود، از پروردگار متعال درخواست وفات نمود.
پس بايد گفت، در آن سوي قبر سعادتی جذابتر از سعادت دنيوي وجود دارد و شخص حقيقتبيني چون يوسف (عليه السلام) درست آنگاه كه با لذايذ دنيوي احاطه شده بود مرگ به ظاهر بسيار تلخ را مطالبه كرد، تا مظهر آن سعادت اخروي گردد. قرآن حكيم در خاتمۀ سورۀ يوسف به اين درخواست پيامبر بزرگ جلب توجه نموده و اينچنين ارشاد ميفرمايد: براي آن سوي قبر بكوشيد و جدوجهد كنيد، سعادت و لذت حقيقي در آنجا است.
از اينرو يكي از مهمترين جنبههاي بهترين جوان اين است كه از حضرت يوسف (عليه السلام) اين زيباترين زيباها سرمشق بگيرد و حتي در حالات سراسر سروري كه دنيا به او بخندد نيز دچار غفلت نشود و مفتون و فريفتۀ زيباييهاي دنيا نگردد و در برابر آرزوهاي شهواني به زانو در نيايد و همواره در پي نجات آخرتش باشد.
جناب داماد
محمد بن سليمان صاحب «مجمعالانهر»، به لقب «جناب داماد» مشهور بود. چون اين تنديس عفت، در دوران طلبگي در يكي از نيمه شبها بيدار بود و زير نور شمع درس ميخواند. در اثنايي كه غرق مطالعه بود دروازهاش به صدا در آمد. با حيرت و شگفتِ حاصله از به صدا در آمدن در و كنجكاوي در مورد مهمان، فوراً در را گشود. ديد كه دختري جوان و زيبا در جلو در ايستاده است. مهمان، از گم كردن راه و نيافتن هيچ روشنائي در آن اطراف بجز روشني خانۀ او و از مجبوریتش سخن گفت.
طلبۀ جوان نتوانست مهمانش را رد كند و او را به تاريكي شب و سرماي كوچه رها سازد. به ناچار دختر را به درون خانه برد. پس از آنكه گوشهاي از اتاق را جهت استراحت به او نشان داد، خودش آمد و تا صبح به درسش ادامه داد. دختري كه با نگاههاي زير چشمي وحيا دارش او را نظاره ميكرد از يك حركت اين طلبۀ عفيف و پاكدامن، تعجب كرده بود؛ طلبۀ جوان هر از گاهي انگشتش را به آتش شمع ميگرفت و مدتي نگه ميداشت و بعد به عقب ميكشيد. به يكبار و دو بار هم بسنده نميكرد، بلكه هر از گاهي اين عملش را تكرار ميكرد. تا اينكه بالاخره صبح شد.
با روشن شدن هوا، دختر جوان آنجا را به قصد خانهاش ترك گفت و خانهاي كه با راهنمايي مردم به آنجا رسيد، كاخ يكي از وزراي دولت عثماني بود. و اين دختر هم دختر آن وزير. اهالي كاخ با كنجكاوي از او پرسيدند شب را در كجا و چگونه سپري كرده است، چون در طول شب او را جسته اما نيافته بودند. دختر جوان سرگذشت خود را باهمۀ چشم ديدهايش به ويژه حالت عجيب و غريب آن طلبۀ جوان بيان كرد. وزير، آن جوان را كه به دخترش خدمت كرده بود به كاخش فراخواند و علت گرفتن انگشتش را به آتش شمع از او پرسيد. جوان يوسف چهره گفت:
«نميتوانستم مهماني را كه راهش را گم كرده و به در من آمده بود، بيرون از خانه رها كنم. از اينرو او را به كلبه ام راه دادم. و براي سركوب كردن دسيسههاي نفسم نيز دستم را هر از گاهي روي آتش شمع گذاشتم تا جهنم را به يادم بياورد. و هر بار كه شيطان ميكوشيد فريبم دهد، انگشتم را به آتش ميگرفتم و عذاب جهنم را تذكر مي دادم و بدين طريق توانستم مرتكب خطا و اشتباهي نشوم.»
آري، بهترين جوان، انساني است كه همانند محمد بن سليمان كه با عفت و عصمتش و با قلب گره خوردهاش به آخرت مورد پسند آن وزير قرار گرفت و پس از پذيرفتن پيشنهاد او و ازدواج با دخترش نيز از او به عنوان «جناب داماد» ياد ميشد، نگاهش در برابر زيباييهاي جذاب اين دنيا آلوده نشود و چشمش منحرف نگردد و آنسوي اين هستي را ديار سعادت ابدياش بشمرد و هميشه با فكر رسيدن به آن، زندگي كند.
من گمشده اي دارم!
چنانكه پيامبر بزرگوار مان، اين حبيب اديب (صلى الله عليه و سلم) در صدد ارج گذاري و ستايش اين ارواح خوشبخت فرموده است: خداوند جواني را كه جوانياش را در راه اطاعت از حق سپري كرده و در پي شهوت غير مشروع نيست، خيلي دوست دارد. «و درجايي ديگر چنان مژدهاي داده است كه همۀ آرزوهاي دنيوي را از ياد جوان بختيار ميبرد؛ آنجا كه فرموده است:» خداوند، جواني را كه خود را وقف عبادت كرده است به فرشتگانش نشان ميدهد و با منزهيّت و مقدسّيت ويژهاش به او افتخار ميكند و چنين ميگويد: «اي جواني كه شهوتت را به خاطر من ترك كردهاي! اي برنايي كه جوانيات را به من نذر كرده اي! تو در نظر من همگون برخي از فرشتگانم هستي.»
حال، آيا مشرف شدن به چنين خطاب مقدسي ارزش آن را ندارد كه جانها فداي آن گردند؟ آيا لازم نيست يك انسان عاقل به جاي دويدن از پي گناه و بازيچه شيطان شدن، راه تحصيل رضاي الهي را در پيش گيرد و با برگزيدن چنين شيوهاي از زندگي، لذتهاي ابدي و علوي بهشت را به لذتهاي زودگذر و سفلي ترجيح دهد؟
سالهاي متمادي، اكثريت نسلهاي جوان ما، بيخبر از اين حقيقت زيستند. پيوسته از يك خاليگاه به خاليگاه ديگر رانده شدند و از منهج فكري و بينش سيستماتيك و منظمي كه بتواند روحشان را پروبال دهد، دور و از دنياي درونشان بيگانه و در برابر حقيقت آخرت نيز بيتفاوت ماندند. از اينرو نتوانستند از درد، اضطراب، پيچيدگي و بدگماني و بدبينيهاي ذاتالبينيشان رهايي يابند و سر انجام ضايع شدند و رفتند. اما به رغم قهقرا رفتني كه سالها ادامه يافت، اينك به حمد الله صدها نشانة بيداري و باز گشت به سوي معنويت و روحانيت را كه ملت ما حسرتش را ميخورد، شاهد هستيم. اكنون ميبينم كه در چهرۀ عمدۀ جوانان، حيا ميدرخشد و در رفتارهايشان اخلاص و صميميت پاك و زلالي هويداست و در وجدانهايشان هم تحرك و هيجان ميجوشد.
آري، از يك طرف ميبينيم كه جوانان متصف با اين اوصاف هر روز در بخش خودسازي و برنامۀ فردي، عمق وغنامندي بيشتري مييابند و گامي به جلو مينهند و چارهها و راهكارهايي براي مشكلات جامعه ميجويند و پريشانيها وگرفتاريهاي مردم را تقسيم ميكنند و خوشبختي ملت را بر بنياد فداكاريهاي خودشان بنا مينهند و با تحّمل هزار و يك محروميت ميكوشند روح و وجدان ديگران را سيراب كنند.. آري، ما باحيرت و شگفت اين را ميبينيم و خوشحال ميشويم؟ اما متأسفانه از طرف ديگر با ديدن جوانانی كه هنوز هم در دام آرزوهاي شهواني و تحت فشار غرايز بشري و در نتيجۀ بيماريهايي چون حّب مقام و منصب، حس شهرت طلبي، درد و انديشۀ زندگي و طمع كه دنيای درون انسان را سياه و مكدر ميسازد دست و پا ميزنند و جان ميكنند و يك به يك از آسمان اميد ما ناپديد ميشوند و ميروند .. بسيار غمگين ميشويم و بر اثر پيچ و تاب دروني به زانو ميافتيم.
به بيان روشنتر، هرچند پارهاي از جوانان از دامهاي شيطان رهايي يافته و به نفع وطن، ملت، دين و ديانت نجات داده شده اند، ولي اين هم يك حقيقت است كه عدةاي زيادي از آنان در برابر بازيهاي شيطاني شكست خورده و با شربت زهر آلود آن مسموم گشته و بدين طريق محو و نابود شده اند. بايد بگويم، امروز ملت ما و حتي قاطبۀ بشريت پيوسته در حال باختن هستيم. باخت و زيانهاي ما بسيار زياد است. هر جواني كه در پرتگاه شهوتش افتاده و در جهنم نفس سقوط كرده و در پنجۀ قاتلهاي چون زنا، قمار و مواد مخّدر گرفتار آمده است، از ضررها و باختهاي ما است. پس در صورت امكان جستن و يافتن هر گمشده و راضي نشدن به خسران و زيان ابدي هيچ كسي و نشان دادن راه نجات به هر شخصي وظيفۀ همۀ ما است.
چنانكه ميدانيد، «جليبيب» كه در ده پانزده سالگي به خاطر ناآشنا بودنش با اخلاق اسلامي زنان را اذيت و آزار ميداد به محض آنكه با رهبر اكمل آشنا شد و با نور او پرنور گشت و آن حضرت براي عفيف و پاكدامن شدنش دعا كرد، يكي از باحياترين جوانان مدينه شد و ديري نگذشته بود كه رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم) او را به پيش خانوادهاي كه دخترانی درسن ازدواج داشتند فرستاد، ميانجي شد وحضرت جليبيب را متأهل ساخت. و چهار پنج هفته بعد، امتحاني در برابرشان قرار گرفت و جهادي در پيش او بود. جليبيب درآنجا شربت شهادت نوشيد. و در پايان جنگ، مردم در ميدان نبرد به جستجوي پيكر شهداي خود بر آمدند و آنان را يافتند و تجهيز و تكفين نمودند.
در آن هنگام پيامبر مشفق و مهربان پرسيد: «آيا در بين شما كسي هست كه گمشدهاي داشته باشد و پيكر خويشاوندش را نيافته باشد؟» اصحاب بزرگوار گفتند: «نخير يا رسول الله! ما همه مطلوب خود را يافتيم!» اينجا بود كه نبّي محزون با چشمان گريان فرمود: «اما من گمشدهاي دارم! من جليبيبم را گم كرده ام.» و مانند پدري كه فرزندش را گم كرده است و قلبش زخمي است، گمشدهاي را، نخير قهرمان قدسياش را جستجو كرد. پس از جستجوي زياد او را يافت و سرش را روي زانوي مباركش نهاد و گفت: «پروردگارا ! اين از من است و من از اويم!»
آيا تپ و تلاش فخر كاينات عليه اكمل التحيات را ميبينيد كه چگونه بدون آنكه كسي را از خود براند و خطايش را در نظر بگيرد، به فكر نجات همه است؟ آيا حساسيت آن خورشيد فضيلت را در خصوص حمايت از دوستانش و وفاداري به آنان را ميفهميد؟ آيا درك ميكنيد كه تابلوي افتخار انسانيت با زبان حالش به ما چه ميگويند.
علامتهاي سپيده دم آخرت
با نگاهی دوباره به حديث شريفيكه در روشنايي آن راه ميرويم، ميبينيم كه رسول الله (صلى الله عليه و سلم) بعد از يادآوري وصف بهترين جوان، در مورد بدترين پيران و سالخوردگان هم ميفرمايد كه آنها كساني هستند كه به رغم بالا رفتن سنشان هنوز هم به غفلت خود پي نميبرند و مرگ را دور ميبينند و مانند بعضي از جوانان، در پي هوا و هوس خويش ميدوند. آري، آن عده از سالخوردگان كه با وصف پيري و نمايان شدن علامتهاي سپيده دم آخرت در سر و ريششان نتوانستهاند از طول أمل (آرزوهاي بلند وبالا) رهايي يافته و خود را به آخرت توجيه كنند و از به جوشش در آوردن ايمان در درونشان عاجز ماندهاند و به پس پشت انداختن شيوۀ زندگي جوانان هوا پرست موفق نشدهاند و هنوز هم مثل اينكه مرگي به سراغشان نخواهد آمد دلبسته دنيا و دنيويت هستند؛ به بيان رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم)، بدترين انسانها ميباشند.
حال آنكه هر دورۀ زندگي انسان آنطور كه سختيها و مشكلات منحصر به فردي دارد و بعضي از جنبههاي آن به زيان او محسوب ميشود اما زيباييها وجنبههاي مثبتش نيز به قدري زياد و مهم است كه در ساير ايستگاههاي عمر، نميتوان آنها را يافت. هرچند اهل دنيا پيري را دوست ندارد اما آن هم به شرط نيفتادن از دست و پاي و باري بر دوش ديگران نشدن - البته فقط خود خداوند ميداند كه اينگونه حالات نيز دايۀ كدام يك از ميوههاي آخرتند- ميتوان فايدههاي زيادي را براي انسان به ارمغان بياورد. چنانكه سرور انبياء (صلى الله عليه و سلم) فرموده است: «موهاي سفيد نور مومن است» و در جاييكه ديگر هم فرموده است: «به خاطرسفيد شدن هر موي سر مسلمان، يك ثواب به او نوشته ميشود؛ با آن موي جو گندمي يا درجهاش بالا ميرود ويا يكي از گناهانش پاك ميشود.»
افزون برآن، حبيب اكرم (صلى الله عليه و سلم) اين مژده را هم داده است كه هرگاه انسان پير و سالخوردهاي كه با سفيدی موهايش خوب منّور شده و درسايۀ آن نور، از گناهان پاك شده و درجۀ معنوياش بالا رفته است با دلي پاك دستانش را جهت دعا بازكند، خداوند فوراً به دعاي او جواب ميدهد وحتي از رد كردن دعاي چنين شخصي حيا ميكند. پيامبر گرامي ما با رساندن اين خوشخبري در واقع بزرگترين منبع تسّلي رحماني را به پيران و سالخوردگاني كه بسيار نيازمند رحمتاند، نشان داده است. به همين خاطر حضرت ابراهيم (عليه السلام) وقتي پي برد كه موهاي سفيدش در پيش فرشتگان نشان كمال و وقار است، چنين دعا كرد: «پروردگارا! وقارم را بيفزاي!...» بنا براين بهترين پيرهمان پيري است كه راه الله را برگزيده است. او همان قهرمان راه حق است كه رسول الله را با يارانش وباغچههاي آخرت را با همۀ شكوه واحتشامش برگزیده است و دلي جوان دارد. او همان بختياري است كه خود را از همۀ چيزهاي زود گذري كه هوا و هوس را تحريك ميكنند پاك ساخته و راه مشاهدۀ پرتوهاي اسماي الهي را در هر پديدهاي در پيش گرفته وعزمش را جزم كرده است تا اين سرزمين ماديات را با همۀ هست وبود آن به حساب آخرت استخدام كند. او يك تنديس ايمان است كه در سايۀ روشني قلبش بدون لغزش راه ميرود، او با توجه به درجۀ ايمانش عزم كرده است تا بسياري از ايستگاههاي فرا رويش را پرواز كنان پشت سر بگذارد، و در حسرت پيوستن به دياري كه دوستان در آنجا دورهم جمع ميشوند، ميسوزد. وبا شمشير فولادي اميدي كه از رحمت الهي دارد تمام مجسمههاي يأس را درهم ميكوبد وبه مرگي كه دريك قدمي خود ميداند پيوسته با تبسّمها آغوش باز ميكند و خندان خندان به سوي قبر ميشتابد.
گزيدۀ سخن اينكه - به بيان مؤلف رسايل نور - بهترين جوان كسي است كه مانند پيران به مرگ ميانديشد و به خاطر آخرتش كار ميكند واسير هوسهاي جوانياش نگشته، در گرداب غفلت غرق نميشود. و بدترين پير هم كسي است كه در غفلت و هوسراني ميخواهد مثل جوانان شود و كودكوار تابع هوسهاي نفساني ميباشد.
- Created on .