عید
بر سرزمین ما خورشید طلوع خواهد کرد
و عید، آن عید خواهد بود.
عید یک روز همايوني و سرورانگيز است، به خصوص برای آنانی که معنایش را میفهمند. انسانها خوشحال و آرام به نظر میرسند در ایام عید به خاطر كشيده شدن قلم عفو بر گناهانشان، به خاطر رهایی یافتن از پیگرد جرمها و خطاهایشان، و به این خاطر که گذشته و آینده را یک بار دیگر درون به درون زیسته اند...
هر عید، در دل ملت، با یک آرامش، و در سیمای وطن، با یک سرور نمایان میشود و با تداعی نمودن یک عالم خاطره به کمال میرسد. خوشبختیهای سرازیر شده بر دل از این خاطرههایی که عید تداعی میکند بعضاً به حدی رنگین، عمیق و شکوهمند است که به بهترين وجه ذوق و نشاط دلها را تحت شعاع خویش قرار میدهد.
ما در هر عید، گذشته و آینده را در خیالات خود کنار هم قرار داده، دستان اجداد بزرگ، و جبين نواسههای رو به آيندة مان را همزمان میبوسیم؛ همه خوشبختیهای گذشته و آینده را در وجدانهای خود احساس نموده به ذوقهای بیپایان نایل میگردیم. هرچند دلهای تیره و بدبین از این گفتهها هیچ چیزی نمیفهمد باز هم، داستان گذشته با همه رنگ و جنب و جوشش، و آینده هم با هزار شوق و طرباش، در هر عید، بر فراز سر ما به حالت یک رنگین کمان در میآید و به ما شادمانی تابندهترین شهرآئینها و چراغانیترین شبها را به ارمغان میآورد.
آری، کدام سعادت است که بتواند با پرشدن دلهای ما از خوشبختی برخاسته از مشاهدة مجموعهای از تابلوهای مربوط به گذشتة مان در کنار جذابترین منظرههای آینده، برابری کند.
روح انسان که به اعتبار حّس، اندیشه و قلباش با گذشته و آینده نیز مثل زمان حاضر در ارتباط است و میتواند حظّ و ذوقهای موجود در آنها را در وجدانش احساس کند، عید را اینگونه بال و پر یافته و صعود نموده بر فراز زمان، با ابعاد بسیار متفاوتی درک میکند. عید درک شده در این معنا از عیدهایی که تجلیل کنندگان عادی میخواهند با پیام وبیان خود تعریف کنند، بسیار متفاوت است. عیدهایي که از گذشته و آینده بریده، و کاملاً مرده و رنگ پریده است، هرچند برای تقسیم نُقل و چاکلیت به اطفال تعیین شده هم باشد، هرگز عید حساب نمیشود. هر عید، پیش من با شهرآیینهای رنگارنگ آینده میآید؛ شیرینترین و جذابترین لوحههای تاریخی را به قلبم بازتاب میدهد و سپس میرود. من در آن عیدهای آمده و رفته، نسلهای خوشبخت آینده را که به عرفان مادی و معنوی دست یافته، از لحاظ حواس و مشاعرشان ظریف شدهاند، با روحشان یک پارچه و عجین شدهاند، در عالم خیال سیر و تماشا میکنم و لذت ميبرم. در مقابل چشمانم انسانهای نایل شده به اطمینان ظاهر میشوندکه سرشان با فن و تکنیک، قلبشان با ایمان به آفریدگار بزرگ، محبت او و عشق هستی مالا مال است. ذوقهای روحانیای را که آنان در دلم تخلیه میکنند در وجدان احساس میکنم و در دقایق بینظیری به سرمیبرم. در آن اقلیم، موسفيدان را سرشار از احترام و كمالات انساني، جوانان را با عفت و حاکم بر نفس، و کودکان را همچون گلهای آفتاب پرست شاداب و چهرههایشان در پرتو نور عالم باده پر طراوت، و زنان را شايستة حضور شكوهمند در جنت تخیل میکنم، تا مغز استخوانهایم غرق حظوظ میشوم.
و باز در آن اقلیم، اراده به سان خامک دوزیهای بافته شده با حساسترین و ماهرترین دستان؛ و نظام و آسایش هم با موزونیت و قالب زيبايي در برابر چشمان ما نمایان میشود... در این سناریوی مربوط به آینده جامعة نيكوكاران و «تاجهای سر» در کنار یک دیگر و دارای آهنگ اند. عدالت در هر طرف موج میزند و بال و پر گشوده است؛ ظلم متزلزل، ناپایدار و بیمجال است. نه «های و هوی» ظالم شنیده میشود در آن عالم، و نه هم نالههای مظلوم...
مکتبها به سان لابراتوارهایي که میکوشند رازهای کاینات را کشف کنند در ایام عید از خیالم میگذرند، و در آن مکتبها معلمان بلندقامتی میبینم که شاگردانشان را به اسرار آنسوی آسمانها توجه داده و آشنا ساختهاند. معلمان والایي که در چهرههایشان روشنایی، در درونشان صمیمیت و در افکارشان خلوص موج میزند...
در عیدها، چنان حالتی به من دست میدهد که گویا در سرحدات، آواز دهل میشنوم!.. و صدای ترق، ترق لشکریان فاتحی که به خاطر تأمین موازنة دنیا در برابر خطرها سینه سپر نموده و برای تأمین توازن میان دولتها، حظّ و ذوق زیستن را فدا کردهاند.
هر عید با چنین رنگارنگی وگلبانگها در روحم طلوع میکند. هر عید با الهامها و چیزهایی که به یادم میآورد، دلم را مست میسازد. خودم را تراشیده شده، پاک شده و کاملاً تازه شده احساس میکنم. احساس میکنم و میگویم: «ای کاش همیشه عید میبود!» برای بعضیها این چیزها یک خیال است؛ برای بعضیها هم ایدهآلی است که هزاران مثال در گذشته دارد و حقیقت جاودانی را بازگو میکند که علایم آن از دیر باز در اُفق ما نمایان شده است...
- Created on .