انواع جهاد
الف : جهاد اکبر و جهاد اصغر
جهاد اصغر (کوچک) جهادی نیست که تنها در جبهات جنگ بجا آورده شود. زيرا اين برداشت، به معنای تنگ ساختن گسترهي جهاد است. ميدان جهاد چنان وسیع و پهناور است که پهنای آن از شرق تا غرب امتداد یافته است. گاهي یک کلمه، گاهي یک سکوت، گاهي صرف یک ترش رویی، گاهي یک تبسم، گاهي ترك یک مجلس، گاهي پیوستن در یک مجلس، و خلاصه انجام دادن هر کاری به خاطر خدا و به کار بردن محبت و بغض در راه کسب رضای الهی، شامل مفهوم جهاد میشود.
از اين جنبه هر تلاشي که به خاطر اصلاح جامعه در هر ساحۀ زندگی، در هر مقطعی از جامعه انجام میپذیرد، در جملۀ همین جهاد محسوب میشود.
به اين معنا که تمام آنچه در فضاي خانواده و خويشان نزديک و دور و همسايه و رفيق انجام ميگيرد، همه از جملهي جهاد اصغر ميباشد. و اين همچون دايرههاي متداخلي است که به گستردگي زمين وسعت دارد.
بله! جهاد اصغر به يک معنا، جهاد مادّي است؛ امّا جهاد اکبر که جنبهي معنوي جهاد ميباشد، عبارت از جهاد انسان با نفس و عالم درون است. لذا زماني توازن مطلوب برقرار ميشود که حق هر دو به طور کامل اداء شود در غير اين صورت؛ يعني اگر يکي از اين دو جهاد دچار نقص شود، موازنهي موجود در روح جهاد به هم ميخورد.
مؤمن کسی است که با جهاد در چارچوب این توازن، به آسایش زندگي دست مییابد. برای او ترک جهاد به معناي فرا رسیدن مرگ اوست. بله! مؤمن همچون درخت پرباري است که تا زماني حيات دارد که ميوه بدهد و هرگاه از ميوه افتاد، خشک شده و از بين ميرود.
همۀ انسانهای بد بین و بد اندیش روي زمین را بررسی کنید، در مييابيد که آنان ترک جهاد کردهاند. اينها به دليل نرساندن حق و حقیقت به دیگران از رحمت خدا محروم ماندهاند و خداوند فیوضاتش را از ایشان قطع ساخته است. به همین خاطر قلبهای شان سخت و تاریک شده است.
در حالیکه مردان جهاد همیشه در محبت و شادی بسر ميبرند، باطنشان درخشان و احساسات شان پاک و وارسته است. و همواره در پی رساندن پیام الهی به گوش بشریت هستند. بلی، هر جهاد فكر جهاد دیگری را در آنان بیدار میکند که در نتیجه، یک دایرۀ صالح به میان میآید. هر نیکی وسیلۀ خیر و نیکیِ دیگری میشود؛ به همين خاطر همواره به سوي كارهاي خير ميشتابند و در میان نیکیها شنا میکنند.
قرآن کريم، وجدان ما را با اين حقيقت خطاب کرده ميفرمايد:
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ (عنکبوت: 69)
«و کساني که مجاهده کنند در راه ما البته نشان خواهيم داد به آنها راههاي خود را و همانا الله تعالي همراه نيکوکاران است».
ب- راه رسيدن به الله
راههای متعددی وجود دارد که انسان را به خداوند میرساند و تعداد این راهها به اندازۀ نَفَس های مخلوقات زیاد است. شکي نيست که خداوند Y، کساني را که در راه او مجاهده ميکنند به يک يا تعدادي از اين راهها، راهنمايي ميکند و همهي راههاي خير را پيش روي آنها قرار ميدهد و از راههاي شّر، آنها را حفاظت ميکند.
راه الله تعالي، همان «صراط مستقيم» است؛ هر کس آن را يافت؛ راه ميانه و راست را يافته است. بله! همانطور که صراط مستقيم راه ميانه بين افراط و تفريط در نيروي غضب، عقل و شهوت است، راه وسط در جهاد نيز هست؛ زيرا مؤمن هميشه راه وسط را بر ميگزيند؛ يعني خداوند متعال، انسان را به سوي راه ميانه و راست خود راهنمايي ميفرمايد.
جهادي که متوجه عالم خارج است؛ به هر درجهي فداکاري که برسد، مجموعاً جزء جهاد اصغر به شمار ميآيد و جهاد اصغر بودنش به نسبت جهاد اکبر ميباشد. در غير آن هرگز جنبهاي کوچکي در آن نيست؛ بلکه واقعيت عکس آن است. چون هر نتيجهاي که عايدش ميشود، براي هدف خيلي بزرگ است؛ چرا بزرگ نباشد؟ درحالیکه انسان غازی، در این راه نامزد رفتن به بهشت میشود و پس از شهادت زندگیاش را در عالم برزخ نیز ادامه میدهد. و در پایان هردو، به رضا و خشنودی خداوند نایل میگردد. بلی، جهادی که به چنین نتیجهای منجر میگردد، چگونه می تواند کوچک باشد؟..
جهاد اصغر به معناي به جا آوردن اوامر دینی است و اينكه شخص مکلّف، آنچه را که از او انتظار میرود ادا كند. ولی جهاد اکبر، عبارت از اعلان مبارزه علیه احساسات و اندیشههای مخرب و ویرانگرِ نفس همچون کین، نفرت، حسد، انانیت، غرور، کبر و فخرفروشیکه اين واقعاً جهاد بس دشوار و سنگینی است. به همین خاطر «جهاد اکبر» نامیده شده است.
حقيقتاً چرخش زندگي در آسمان خود خواهي بسيار خطرناک است. تا زمانيکه انسان در گرماگرم نبرد جهاد مادّي است، در اغلب اوقات براي سرکوبي خواهشات نفس فرصت نمييابد و گاهي از اين خطر ميگذرد ولي اگر جهاد مادّي ترک شود تا نفس گردن کشي نمايد، آنگاه خطر بر صاحبش حملهور شده تا جايي که به ضعف حيات قلبي و معنوي ميانجامد.
بلی، انسان وقتي دچار چنین وضعیتی شد، افکار زشت و بدبینانه او را از چهار اطراف احاطه میکند و زندگي معنویاش را فلج میسازد. به اين خاطر مشکل به سطحي ميرسد که انسان به جاي اقدام به جهاد مادّي، به مواظبت از نفس خودش ميپردازد. به همين خاطر دشوارترين حالت همان است که رسول اکرم (صلى الله عليه و سلم) هنگام برگشت از يکي از غزوات فرمودند:
«از جهاد خورد به جهاد بزرگ بر ميگرديم.» اصحاب پرسيدند: «جهاد بزرگ كدام است؟» فرمودند: «جهاد با نفس است.»[1] حديث شريف به اين معني است: ایمان آوردیم، جهاد کردیم، با شرف غزه شرفیاب شدیم، شاید هم مقداری غنیمت بدست آوردیم. از این پس احتمال دارد به راحتی و آسودگی تمایل نشان دهیم؛ حتی شاید خودپسندی در نفسهای مان بیدار شود... ویا با راه و روشهای متعددی، امکان دارد نفس امّاره وارد روح مان گردیده آن را فاسد سازد. به این معنا که خطرهای زیادی در انتظارماست. به همین خاطر مبارزهای که از این پس انجام میشود، دشوارتر از مبارزۀ قبلی بوده، به این لحاظ باید بیشتر از پیش حساس و بااحتیاط بود.
مخاطب این سخنان بیشتر از اصحاب باید ما و کسانی باشند که بعد از ایشان آمدهاند. به همین لحاظ باید به این توازن بسیار توجه کرد. اگر یک انسان جهاد را تماماً به رفتارهای بیرونی وابسته بسازد و از مراقبۀ درونی دور باشد، چنین انسانی در واقع در داخل مرزهای خطر قرار دارد.
ج- خصوصيات رسول اکرم (صلى الله عليه و سلم):
مردان عصر سعادت در میدانهای جنگ چون شیر میجنگیدند و با فرا رسيدن شب، هریک به درویشانی مبدل میشدند و تا دم صبح ذکر و عبادت خدا را میکردند. گویا آنان همان رزمندگانی نبودند که صبح تا شام در معرکهها جان سپر میکردند، بلکه زاهدانی بودند که به انزوا نشسته سراسر زندگیشان را با عبادت سپری میکردند. ولی آنان این روش را از پیامبر گرامیشان آموخته بودند که رهبر و پیشوای شان بود. اين هم مثالي از پيامبر خدا و يارانش:
پیامبر خدا (صلى الله عليه و سلم) یک آبدۀ شجاعت بود. تا آنجا که با اعتراف دلیرمردانی چون حضرت علی t، هر صحابیای که در میدان جنگ دچار ترس و وحشت میشد، در پشت پیامبر خدا پناه میبرد و خود را در امن مییافت. مثلاً، در جنگ حنین چنان با خشم و خروش میرزمید تا آنجا که لگام اسبش را به مشکل در دست گرفته بود.
به نحویکه حضرت عبّاس t به مشکل سواری رسول خدا را کنترل میکرد و میکوشید مانع داخل شدن او در صفوف دشمن شود. اما پیامبر اکرم با صدای رسایی میگفت:
أَنَاالنَّبِیُّ لاَ کَذِب أَنَا ابنُ عَبدالمطَّلِب
«من پیامبر خدا هستم، هیچ دروغی در این نیست، و من نوادۀ عبدالمطلبام!»[2]
آن آبدۀ شجاعت و قهرمانی، در عباداتش نیز با عین ژرفا آبدۀ عبودیت بود.
وَ فِی صَدرِهِ اَزیرٌ کازِیر المَرجَلِ مِنَ البُکَاءِ
بنابر افادۀ این حدیث، هنگامیکه پیامبر خدا نماز میگذارد، قبلش چنان میگریست که از آن صدایی چون صدای جوشش آب در دیگ بر میخاست.[3] هنگام گریستن و اشک ریختن نیز اطرافیانش را به رقّت سوق میداد.[4] بعضاً روزهای متوالی روزه میگرفت و «صوم وصال» بجا میآورد.[5] بعضاً هم شب تا صبح نماز میخواند تا جاییکه پاهایش میپُندید. حتی حضرت عایشه، این را خطری پنداشته پرسیده بود:
یا رَسولَ اللهِ اَتَصنَعُ هذا، وقَد غُفِرَ لَکَ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ ومَا تَأَخَّرَ
«ای رسول خدا! چرا خود را اینهمه رنج میدهی؟ الله Y همۀ گناهان گذشته و آیندهات را بخشیده است. در پاسخ، پیامبر بزرگوار فرمودند:
أفَلاَ أَکُونَ عَبداً شَکُورا
«آیا در برابر این همه احسان پروردگارم یک بندۀ شکرگزار نباشم؟»
در آن هنگام که بدون اندکترین توجهی به مار و گژدم در غار ثور بسر میبرد و مشرکین هم به دهانۀ غار رسیده بودند، حضرت ابوبکر مضطرب و پریشان شد. درحالیکه در تبسّم لبان رسول اکرم کوچکترین تغییری مشاهده نمیشد؛ حضرت ابوبکر را تسلّی میداد و میگفت:
یَا ابابکرٍ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا
«ای ابوبکر! مترس! الله با ماست.»[6]
این انسان شجاع و دلیر، هنگام شنیدن قرآن چنان به رقّت میآمد، چنان اشک میریخت، گویا که نَفَسش به گلویش میرسید. به گونۀ مثال، باری به ابن مسعود فرمود: «برایم قرآن بخوان.» او گفت: «آیا من به شما بخوانم در حالیکه بر خودتان نازل شده است؟» رسول اکرم فرمود: «خیلی دوست دارم آن را از دیگران بشنوم». اینجا بود که ابن مسعود تلاوتش را از ابتدای سورۀ نساء آغاز کرد وقتی به آیۀ
فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَـؤُلاء شَهِيدًا (نساء: 41)
«[ای محمد!] چگونه خواهد بود آن روز که از هر ملتی گواهی [از پیغمبران برای شهادت بر قوم خود] بیاوریم و تو را نیز [به عنوان] شاهدی بر ایشان [بر اینکه تو را پذیرفتهاند یا نه] بیاوریم؟» رسید، چشمان رسول اکرم (صلى الله عليه و سلم) پر از اشک شد و
درحالی که با دستانش اشاره میکرد میگفت: «اینقدر کافیست.»[7]
او مرد قلب و اراده بود. و هميشه در جهاد مادي و معنوي در پيشاپيش همه قرار داشت. بلي، امتش را به استغفار تشويق ميكرد ولي خودش در پيشاپيش آنها قرار ميگرفت.
و الله إني لأستغفر الله و أتوب إليه في اليوم أكثر من سبعين مرة [8]
«به خدا سوگند من روزانه بيش از هفتاد مرتبه از الله تعالي مغفرت ميطلبم و به سوي او توبه ميكنم».
اين كلام در وادار كردن به فكر و تدبر چقدر موثر است؟ كسيكه در جهاد اكبر پيروز شود، در جهاد اصغر پيروزياش محقق است. حال آنكه هيچ گاهي ديده نشده كه انسان در جهاد اكبر شكست خورده و در جهاد اصغر پيروز شود. آنها اگر چه بتوانند مقداري از مسافت را طي كنند، ولي به نتيجه نميرسند.
حضرت عايشه 1 ميگويد: حضرت رسول اكرم شبي برايم گفت: «اي عايشه! آيا اجازه ميدهي امشب را با پروردگارم بگذرانم؟»
[چقدر رسول الله (صلى الله عليه و سلم) مهربان بودند. از همسرشان اجازه ميگيرند تا پروردگارشان را عبادت نمايند.] عايشه 1 فرمود: »من نزديكي شما را ميخواهم ولي خواست شما را بيشتر از آن ميخواهم. رسول خدا بر ميخيزد، وضو ميگيرد و در قرائت اين آيه را تلاوت ميكند:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لأولِي الألْبَابِ (آل عمران: 190)
«همانا در خلقت آسمانها و زمين و پياپي آمدن شب و روز البته نشانههايي است براي صاحبان خرد».
و تا دم صبح اشك ميريزد.[9]
گاه گاهي رسول خدا (صلى الله عليه و سلم) بدون اينكه خانوادهاش را بيدار كند، بلند ميشد و وضو گرفته و براي عبادت پروردگارش ميايستاد. همچنين مادرمان عايشهي صديقه 1 ميفرمايد: شنيدم از ايشان كه دعا ميكرد:
اللّهمّ أعوذ بِرضَاكَ من سَخطِكَ و بِمُعَافَاتِكَ مِن عُقُوبَتِكَ و أعوذُبكَ منكَ لا أُحصِي ثناءً عليك أنتَ كما أثنيت علي نفسك [10]
«بار إلها! از خشم تو به رضاي تو پناهنده ميشوم و از گرفت تو، به بخشايش تو پناه ميبرم و از تو به تو پناهنده ميشوم. (يعني از قهر تو به لطفت و از جلالت به جمالت و از جبروت تو به رحمانيت و رحيميت تو پناه ميبرم.» نميتوانم ستايش بر تو را بشمارم، تو همان گونهاي كه خودت تعريف كرده اي.
اين است آن رسول گرامي (صلى الله عليه و سلم) و اين است جهاد اكبر و تقواي او!...
د. رهروان راه آن حضرت (صلى الله عليه و سلم):
صحابهي كرام4 براي پيروي گام به گام از آن حضرت(صلى الله عليه و سلم) به سرعت شتافتند و تمام توان خود را صرف نمودند تا آنگونه زندگي خود را سپري نمايند كه رسول خدا(صلى الله عليه و سلم) زندگي نمودند؛ زيرا آنها به خوبي درك ميكردند كه همراهي و رفاقت با رسول خدا (صلى الله عليه و سلم) در سراي آخرت با اتّباع كامل ايشان در دنيا، ميسّر ميباشد. حتّي برخي از ايشان مثل «ثوبان» t، كه روزي جدايي از رسول خدا (صلى الله عليه و سلم) به ذهنش خطور كرد، اشتهايش قطع شد و غم و اندوه او را فراگرفت. در يكي از غزوات همراه رسول الله (صلى الله عليه و سلم) نبود. هنگام بازگشت همگي براي زيارت ايشان پشت سرهم ميآمدند و از جملهي آنها حضرت ثوبانt نيز بود، در حاليكه جسمش لاغر و رنگش زرد شده بود. حتّي كه گويا غير از پوست و استخوان چيزي از او نمانده بود. پيامبر مهربان از او پرسيدند: چي شده، اي ثوبان؟ ثوبان t گفت: چيزي مرا پريشان كرده و به حالتيكه ميبينيد انداخته است. با خودم گفتم كه من طاقت سه روز دوري از رسول خدا (صلى الله عليه و سلم) را ندارم، پس چگونه در سراي آخرت، جدايي ايشان را تحمل خواهم كرد؟ زيرا ايشان در مقام بلند و بهشت خاصّ خودشان هستند در حاليكه من فردي از عموم مردم هستم و اگر هم به بهشت بروم ممكن نيست به جايگاه ايشان وارد شوم. (يعني تا ابد از ايشان جدا ميشوم...) اي رسول خدا در اين باره فكر كردم و به اين حالت افتادم. سپس رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم) براي هميشه اين جواب تسلي بخش را فرمودند:
المرء مع مَن أحبّ [11]
«هر شخص همراه كسي است كه دوستش دارد».
دوست داشتن شخص به وسيلهي پيروی و مشابهت اختيار كردن با محبوب ميباشد و اينكه زندگي محبوب را الگوي خود قرار دهد. صحابهي كرام4 در اين موضوع بسيار حسّاس بودند.
مثالي ديگر: در يكي از شبهاي جنگ، دو صحابي به نوبت پهره داري ميكنند. اين دو صحابيكه صبح تا شام در ميدان جنگ شمشير بلند كرده بودند، قرار بود شب تا صبح نگهداري لشكر مسلمانان را بكنند و از حملۀ احتمالي دشمن لشكر را با خبر بسازند. يكي به ديگري گفت: «تو بخواب، من بيدار ميباشم. بعداً ترا بيدار خواهم كرد. ديگران هم ميخوابند و او به نماز ميايستد. لحظهاي بعد دشمن از وضعيت آگاه ميشود و صحابي را كه نماز برپا داشت، آماج تير قرار ميدهد. از وجودش خون جاري ميشود ولي او تا پايان نماز تحمل ميكند و پس از ختم نماز صحابي را بيدار ميكند. صحابيكه او را در اين وضعيت ميبيند، ميگويد: چرا پيشتر خبر ندادي؟ جواب داد: در نماز سورۀ كهف را ميخواندم. نخواستم تا آن لذت نماز را پايان دهم».[12]
منظور اينكه اطمينان و آرامش قلب او را فراگرفته بود و گويا قرآن بر او نازل ميشد و او آن را در نماز تلاوت ميكند و گويا جبرئيل u به روحش قرآن را ميدميد. و او در چنين يك وجد، حتّي درد تيري را كه به بدنش فرورفته، احساس نميكرد. اين است وضعيت انسانيكه جهاد اكبر و جهاد اصغر را در خود جمع نموده و اين هم چهرۀ واقعي حقيقت جهاد...
«روزي حضرت حفصه به پدرش حضرت عمرt ميگويد: «پدرجان، هر روز با نمايندگان و هيأت دولتها ملاقات ميكني، آيا بهتر نيست تا لباس نو بپوشي؟» حضرت عمر با شنيدن اين سخنان از زبان دخترش، يكه ميخورد و در بارۀ حضرت رسول الله و ابوبكر ميگويد:
اَمَا وَ اللهِ لَئِنِ استَْطَعْتُ لَاُشَارِكَنَّهُمَا بِمِثْلِ عَيْشِهِمَا الشَّدِيدِ. لَعَلَّي اُدْرِكُ مَعَهُمَا عَيْشِهِمَا الرَّخَي
(من از دو دوست چطور ميتوانم تنها بمانم؟ در دنيا مثل آنان زندگي كنم تا در آخرت با آنان يكجا باشم)».[13]
اين است راه رسول خدا (صلى الله عليه و سلم) و صحابهي كرام 4. آنها ارتباط مستحكمي با خداوند داشتند. كثرت و ژرفاي عبادات و اذكارشان به گونهاي بود كه هر كس آنها را ميديد، گمان ميكرد غير از عبادت و ذكر ديگر كاري ندارند، حال آنكه به امور دنيوي و زندگیشان نيز اهتمام میورزيدند.
آري! اصل و خلاصۀ اخلاص را تمثيل ميكردند و در هركارشان رضاي الهي را هدف قرار ميدادند. و هر عمل آنها با توجه و در نظر داشتي عميق و دائم با خدا بود. مثال اخلاص سيّدنا عمر بن خطاب t پيش روي ماست. او روزي بدون هيچ سببي، موضوع خطبه را تغيير ميدهد و ميگويد: اي عمر! تا ديروز چوپاني بودي كه شتران پدرت خطاب را ميچراندي!... و از منبر پائين آمد وقتي از ايشان سؤال شد: چه چيز تو را به اين سخن واداشت؟ جواب داد: به ذهنم خطور كرد كه من خليفه هستم!
عروة بن زبير5 ميگويد: حضرت عمر بن خطابt را ديدم كه بورياي بر دوشش بود و آن را حمل ميكرد. گفتم: چرا بوري را حمل ميكنيد! جواب باز هم عين چيز بود: «در دلم احساس غرور كردم خواستم آن را بشكنم».[14]
عمر بن عبد العزيز6 به دوستش نامۀ نوشت. نامه بسيار ادبانه نوشته شده بود. آن را پاره پاره كرد. وقتي علت آن را پرسيدند، چنين جواب داد: از نامه خوشم آمد و در دلم احساس غرور پيدا شد. به همين خاطر آن را پاره كردم.
حقيقتا جهاد آن پاكان كه به كمال روحي رسيدند و به وسيلهي آن تكامل يافتند، بدون نتيجه نماند: چون (جهاد آنها) در راه خدا بود. بنابر اين كسانيكه اين طرف و آن طرف، نسبت به اعمالشان فخر فروشي و مباهات ميكنند و احوال درونيشان را اصلاح نكرده و از ريا و عجب و غرور و تكبّر نجات نيافته اند، اعمال آنها بيش از اين كه تعمير باشد، تخريب است؛ حتي اگر در مرحلهاي به جاي معيّني هم برسند ولي به هيچ نتيجهاي نخواهند رسيد.
هـ . جلب توجّه عنايت إلهي:
آيات و احاديثيكه دو جهاد را باهم جمع كردهاند، بسيار زياد اند. بدون شك سورهي «النّصر» در پيشاپيش اين آيات ميباشد:
إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ (1) وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا
«هنگاميكه نصرت الله و پيروزي او برسد و مردم را ببينيكه در دين خدا گروه گروه داخل ميشوند، پس به پاكي ياد كن خوبيهاي پروردگارت را و از او آمرزش بخواه، بي شك او بسيار عفو كننده است».
اين سوره، آمدن نصرت إلهي و پيروزي را در آن هنگام كه مردم گروه گروه وارد دين خدا ميشوند بشارت ميدهد. و چنين هم شد. زمانيكه موانع مقابل جهاد اصغر و امر به معروف و نهي از منكر و تبليغ حق از بين رفته و مردم گروه گروه در اسلام داخل شدند، در اين مرحله امر إلهي اين ميشود:
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ (النصر : 3)
«تسبيح و حمد پرودگارت را بيان كن و از او آمرزش بخواه»
زيرا همهي اين امور جز احسان و نعمت محض إلهي چيز ديگري نيستند، زيرا اوست كه همهي آنها را به وجود آورده است. لذا انسانيكه بر دشمنان در عالم خارج پيروز شده، بر اوست كه بر نفس خود در عالم درونياش نيز پيروز شود تا جهادش كامل گردد. و در پرتو همين مطلب، مادرمان عايشهي صديقه1 ميفرمايد: رسول اكرم (صلى الله عليه و سلم)، بعد از نزول اين سوره، هميشه ميگفتند:
سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَأَتُوبُ إِلَيْهِ[15]
«پاك است خدا و ستايش مخصوص اوست، از الله آمرزش ميطلبم و به سوي او بر ميگردم».
و در حديثي ديگر، رسول خدا (صلى الله عليه و سلم)، اين دو جهاد را باهم جمع كرده و ميفرمايد:
عَيْنَانِ لاَ تَمَسُّهُمَا النَّارُ عَيْنٌ بَكَتْ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَعَيْنٌ بَاتَتْ تَحْرُسُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ [16]
«دو چشم اند كه آتش به آنها نمي رسد. چشمي كه از ترس خدا گريه كند و چشمي كه در راه الله تعالي شب در نگهباني بگذراند».
بله! جهاد كسيكه در مرزها شب بيداري ميكشد و در ميدان جنگ و خطرناكترين جاها نبرد ميكند، جهاد مادي است و كسيكه به اين جهاد ميپردازد آتش به چشم او نميرسد. و چشم ديگريكه جهاد اكبر و جهاد معنوي را محقق ساخته، چشمي است كه از ترس خدا گريه ميكند. اين دو چشم در نرسيدن آتش به آنها در اين بشارت نبويu برابرند.
آري! در برابر رحمت الله و وعدههاي قاطع او، رسيدن آتش به آن دو چشم محال است، مانند محال بودن برگشت شير به پستان! و حالت كسيكه در راه خدا جهاد كرده و سرو رويش آگنده با گرد و خاك است، از آن فرقي ندارد. زيرا رسول گرامي (صلى الله عليه و سلم) در احاديث فراواني، بشارت داده اند كه آتش با اين گرد و غبار يكجا نميشود.
بله! كسانيكه از خشيت الهي اشك ميريزند، از محلهاي ورود دشمن حراست و مراقبت ميكنند و در مرزها و نقاط خطير از خاك خويش پاسداري ميكنند، و خود را وقف اين راه كرده و در برابر مهالكي كه جامعه را تهديد ميكند سينه سپر ميكنند، به خاطر ارتقاي انسانها به انسانيت واقعي مؤسسههايي را ايجاد ميكنند و به خاطر رفاه و آسايش ديگران از خواستههاي شخصي خود ميگذرند، از آتش جهنم دور خواهند بود. بنابر اين كسانيكه جهاد را عبارت از ديالكتيك كردن (Diyalektik) در اينجا و آنجا ميدانند، اگر آنچه را كه خودشان ميگويند در حيات خود تطبيق نكنند، وقت خود را ضايع ميكنند و خود را فريب ميدهند. بدان معناست كه كسانيكه جلو نفسهايشان را در دست ندارند بيني ريا را در خاك نماليدهاند، غرور و فخر فروشي را زير پا نگرفتهاند، كار فرمودن به ديگران و خودنمايي را از روحشان دور نساختهاند، كارهايشان جز منبع نا آرامي و آزردگي و ايجاد سروصداهاي بيمورد چيزي ديگري ببار نخواهد داشت.
از سوي ديگر كسانيكه از ميدان عقب نشيني كرده و در گوشهاي مينشينند و تنها جهاد معنوي را در دست ميگيرند و ميگويند: «قبل از جهاد با نفس، مشغول شدن با ديگران درست نيست»... و فقط به كسب درجات معنوي براي خود و رسيدن به مراتب بالاييكه آن را از هر چيز برتر ميدانند، معتقدند و در راه ارشاد انسانها سهم نميگيرند اسلام را با روحانيت گرايي (ميستيزم) مخلوط كردهاند.
تفكر مسلّط بر معتقدين به اصلاح خود قبل از دعوت ديگران كه فقط به جانب معنوي جهاد اكتفا ميكنند، اين است كه ميگويند: «گوسفند از پاي خود، و بز از پاي خود آويزان ميشود.» و هر كس خود را اصلاح نكند، از اصلاح ديگران نيز عاجز است. لذا شخص بايد اول متوجه اصلاح نفس خود باشد.
در پاسخ، به طرفداران اين تفكر بايد گفت كه: وقتي انسان گمان كند كه نفس خود را نجات داده، همان دم در خطرناكترين گرداب افتاده است؛ زيرا چه كسي ميتواند ادّعا كند كه نفس خود را رهانيده است در حاليكه قرآن كريم ميفرمايد:
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّي يَأتِيْكَ اليَقِيْنُ (الحجر/99)
«و عبادت كن پرودگارت را تا لحظهاي كه مرگت فرا رسد».
آري! انسان تا آخرين رمق، مكلّف به عبادت است. لذا از هيچ كاريكه در معناي عبوديّت براي خداست، نميتواند شانه خالي كند تا اين كه پردهها برداشته شده و به عالم ديگر فراخوانده شود. پس چگونه امكان دارد كسيكه مكلفيتاش ادامه دارد. ادعا كند كه خود را نجات داده است. در اين صورت، مبارزۀ انسان عليه نفس و دست به گريبان شدن او با عادات زشت درونياش و تلاشش براي اصلاح خود تا زمانيكه زنده است، ادامه خواهد يافت.
بنا بر اين ما مكلفيم دائماً بين خوف و رجاء (بيم و اميد) زندگي كنيم. پس همان طوركه اعتماد واتّكا به نتيجه، به ذهن مؤمن خطور نميكند، يأس و نا اميدي نيز از صفات مؤمن نيست، ولي در دنيا خوف بايد بيشتر باشد. در احوال سيّدنا عمر بن خطاب t فكر كنيد. زمانيكه در نفسهاي آخر بود، از ترس حساب، پريشان ميشود و تشويش و اضطراب او آرام نميشود تا اين كه عبد الله بن عباس 5، او را بشارت داده و ميگويد: براي تو روز قيامت شهادت ميدهم كه تو صالح هستي. [17]
بله! آيا قرآن كريم ما را با اين آيه تذكر نميدهد:
وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ (الرحمن/46)
«و كسي كه از عظمت پروردگارش ميترسد، خداوند برايش دو بهشت را وعده فرموده است».
و: درک و برداشت سلف
هیچ یکی از مرشدان حقیقیکه در آغوش اسلام پروریده اند، جهاد را یک جانبه در دست نگرفته؛ حتی پشت میلههای زندان نیز از نشر حق و حقیقت لحظهای هم دور نمانده اند. اینها در عین حال مناسباتشان با خداوند را هرگز متزلزل نساخته، گسترۀ خدمتشان به هر پیمانهای که باشد، دایرۀ قلبشان را هیچ اما هیچ اهمال نکردهاند. در سایۀ آن، هرآنچه که از آنسوها به گوششان میرسید، وسيلهاي گسترش دامنۀ عرفانشان شده و بدين ترتيب با شعور احسان زيستند؛ خود را هر لحظه تحت مراقبت خداوند احساس كردند وبا اين اعمالشان به خداوند چنان نزديك شدند كه رب تعالي، چشم بينا دست گيرايشان شده و بدين منوال بركت نصيبشان گشته است.
هيچ يك از مرشدين پيشوايان حقيقي و بزرگانيكه اسلام پرورش داده جهاد را يك جانبه به دست نگرفتهاند، لذا هرگز از نشر حق و دعوت آن عقب نشيني نكردند؛ حتي اگر پشت ميلههاي زندانها هم بودند. و همچنين زمام رابطهي قوي با پروردگارشان را سست نكردند و هر اندازه كه ميدان عمل آنها وسعت يافت ولي هرگز از ميدان قلب غافل نشدند؛ بلكه هر آنچه در اين مجال به سوي آنها روان ميشد، بخش از تكامل چشمهي زلال معرفت و عرفان نزد آنها ميگشت. و همواره با درك احسان إلهي زندگي نمودند، در حاليكه در هر آن، توجه إلهي بر خود را استحضار نموده و با اين عملشان به سوي او تعالي تقرّب ميجستند. تا اينكه رب جلّ و علا، چشمشان شد تا با آن ببينند و دستشان شد تا با آن بگيرند... و خدا در آنها چنان بركتي داد كه يكي از آنها هزار تا به شمار آمد.
ز: آن چه بردوش انسان امروزي گذاشته شده است
اگر انسان امروز ميخواهد جهادي كند كه مايۀ خشنودي خداوند ميشود –كه بايد بكند- در پهلوي نشر و آموختاندن حق و حقيقت، نفس و آرزوهايش را تحت كنترول گرفته ميبايد به يك مراقبۀ دروني جدي نيز بپردازد. در غير آن احتمال قوي وجود دارد كه نفسش را بفريبد. به همين خاطر عملكردهايش نه به خود و نه به ديگران هيچ سودي نخواهد داشت.
مرد جهاد چنان با اخلاص صميمي وابسته باشد كه خداوند را به هر چيز ترجيح بدهد. آنجاست كه سعي و مجادلۀ انجام يافته مفيد و ماندگار خواهد بود. بلي، او بجاي عوام فريبي و ارائه انبوهي از معلومات سودمند و مضر به اذهان، بايد شعور صميميت، حسن نيت، اخلاصمندي و ارادتمند بودن را در اذهان انسانها جايگزين سازد.
جهاد يك توازن ميان فتح دروني و بيروني است. در آن، هم نايل شدن و هم نايل گردانيدن مطرح بحث است. نايل گشتن انسان به اصالت خويش، جهاد اكبر، و نايل گردانيدن ديگران به اين اصالت جهاد اصغر است.
وقتي يكي از آن دو، از ديگري جدا شود، مفهوم جهاد، عملاً منتفي ميگردد. از اكتفا به يكي از آنها ذلّت و بيچارگي و ديگري خشونت و انارشي به وجود ميآيد. پس چقدر خوشبختاند كسانيكه در جستجوي اسباب نجات ديگران اند؛ همان طوركه براي نجات خودشان، آن را جستجو ميكنند و چقدر خوشبختاند كسانيكه در ميدان عمل براي نجات ديگران، خود را فراموش نميكنند. جهاد تا قيامت ادامه دارد، زيرا هر اندازه در راه نجات انسانيّت تلاش نمائيم، به ناچار كفّار هم بر كفرشان اصرار ميورزند، و اين يعني تداوم جهاد، زيرا ما مكلّفيم تا پروردگار جليلمان را براي جميع بشريّت معرّفي نمائيم، اگر كسي مانع راه تبليغمان شود و بخواهد ما را از وظيفهي خالص و پاكمان باز دارد، جز رو آوردن به جهاد مادّي راهي نيست. ما مجبوريم به همكاري و حضور در هر دو جهاد مادي و معنوي در برابر دنيا پيروز شويم، چون در غير اين صورت حق حيات و خواستههاي بشري مان را از دست ميدهيم.
اجداد ما در برههاي از تاريخ، زندگي خود را براي اين هدف قربان كردهاند، زيرا هنگاميكه «صليب» خواست بر اين مفكورۀ انساني مانع شود، اجداد ما چارۀ دور كردن مانع را در نيرومند شدن يافتند. اين است معناي جنگها و غزواتيكه نياكان ما وارد آن شدند. آنان هرگز هدفي غير از تبليغ نداشتند و هرگز براي سلطه جويي و سيطره يافتن بر سر زمينها نرفتند. بلكه آنها شيفتۀ، «اعلاء كلمة الله» بودند و يگانه هدفشان شنواندن حقيقت «لا إله إلاّ الله» به تمام اكناف عالم بود. تا اينكه روي زمين نقطهي تاريكي نماند كه با نور ايمان منوّر نشده باشد. پس گويا آنها مؤذنين زمانههاي خود بر منارهها بودند كه صدايشان را براي اذان بلند نمودند و ايمان را به تمامي گوشه و كنار دنيا اعلان كردند. بله! كلمهي «لا إله إلاّ الله» همان كلمهي است كه از منارههاي اين امّت با زبان لشكر و صداي اسلحه در آفاق طنين انداخت. لذا ميان ما يك روزهم عشق چيره شدن و سيطره بر اقوام نبوده است.
اذانيكه سلطان محمّد فاتح و امثالش از منارههاي دولت عثماني بلند كردند، صدايش به دورترين تاريكيها در عالم رسيد و آن را با نور «لا إله إلاّ الله» منوّر گردانيد. حتّي كسانيكه به اين ندا لبيك گفتند و در ميدان حضور يافتند گسترهی آن به حدی وسيع است كه از جنگلهاي «بلگراد» تا دامنههاي «هيماليا» ادامه مييابد؛ بلكه صداي آن را حتّا از امواج اقيانوس هاي متلاطم نيز ميتوان شنيد.
آري! جهاد تا قيامت ادامه دارد؛ تا هر گوشهي تاريك روشن شود، و نور اسم رسول الله (صلى الله عليه و سلم) به هر جا برده شود و هر نقطۀ جهان با نور قرآن منور شود و مؤمنين جهاد مادي را ادامه خواهند داد تا نقش خود را در برقراري توازن بين امّتها و دولتها محقق ساخته و شايستهي نام «امّت وسط» قرار گيرند.
و ما به عنوان ملت مسلمان مكلّف به كسب اين جايگاه بلند هستيم... هدف ما همين است نه چيز ديگر ... زيرا الله تعالي ميفرمايد:
وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَي النَّاس (البقرة : 143)
«و هم چنين قرار داديم شما را امّت وسط تا شما گواه باشيد بر مردم....».
يعني: شما را ميانه رو قرار داديم در آنچه بين دولتها به وجود ميآيد و شما را عنصر توازن ميان امّتها و شاهد بر استقامت قرار داديم... پس خداوند ما را به اعلاي عليين انسانيت، به كمال مادي و معنوي، به اصراز قلۀ «هماليا» و رسيدن به قلۀ «اصراء»، به نايل شدن مان به روح محمدي و سر انجام به برگشت به سوي اصالت خود كه موهبۀ الهي است، فرا ميخواند. و ما هم به نوبهي خود يا عزم را جزم و تجديد كرده تا آن قلهها را در نورديم يا اين كه غفلت نمائيم و شانه خالي كنيم و به آنچه هستيم راضي باشيم و (خداي نا كرده) به اسفل السافلين افگنده شويم و زير لگدها، پايمال گرديم.
[1] نگاه: كشف الخفا، 5/1؛ احياءعلوم الدين 10/3
[2] بخاری، جهاد 52؛ مسلم، جهاد 28.
[3] مسند، 4/25؛ نسائی، سهو، 18
[4]مسلم، جنایز 12؛ ابوداود، جنایز، 77
[5] بخاری، صوم 48؛ مسلم، صیام، 60
[6] ابن کثیر، البدایۀ والنهایۀ، 181/3
[7] بخاری، تفسیر (4) 9؛ ترمذی، تفسیرالقرآن 5.
[8] بخاري، دعوات 3؛ ترمذي، تفسير سوره محمّد (47) 1؛ ابن ماجۀ، الأدب 57؛ مسند امام احمد 2/282.
[9] صحيح ابن حبان، 2/386؛ الجامع لأحكام القرآن للقرطبي، 4/310؛ ابن كثير، تفسير القرآن العظيم ، 2/164.
[10] مسلم، صلاۀ 222، ابو داوود، صلاۀ 147؛ ترمذي، دعوات 75؛ نسائي، طهارت 119.
[11] مسلم، البّر 165؛ ترمذي، الزهد 50؛ مسند امام احمد، 1/392.
[12] امام احمد، مسند، 4/90؛ دلايل النبوۀ بيهقي، 3/ 378ـ379؛ كاندهلوي، حيات الصحابه، 1/481، ابو داوود، طهارۀ 78.
[13] ابن نعيم، حليۀ الأولياء، 1/48 ـ 49؛ ابن سعد، طبقات كبري، 2/277ـ 278.
[14] ابن قيم، مدارج السالكين، 2/330.
[15] مسلم، الصلاۀ 220؛ مسند امام احمد 6/34.
[16] ترمذي، فضايل جهاد 12؛ كنز العمال هندي 3/141.
[17] ابن سعد، طبقات كبري، 3/352.
- Created on .