به سوی افق روشن
این ملت از چند قرن بدینسو در دنیای خودش در دام تضادهای باورنکردنی و قطب بندیهای غیر قابل فهم افتاده، از درون خود را پوسيده و به حالتی در آمده است که آرزوهای دشمناناش را برآورده میسازد. به تعبیرِ گنالتایجه، جلال نوری و هاشم ناهید نیز چنین فکر میکنند: دستهای، اناتولیا را که حیوان شیری میشمردند همواره تحقیر کردند؛ یک بار به فکر رفتن به آنجا و قدم زدن در آنجا و دیدار و گفتگو با مردمشان نیفتادند؛ رفتن به دنیای آنها و همحال شدن با آنان را به ذهنشان راه ندادند، و به کشف و پیبردن به روح آنها هرگز نیندیشیدند. اگر گاه و ناگاه عدهای با علی قهوه چی، حسن آشپز و سلیمان ملاقات نيز کرده باشند، این هم به منظور تمسخر زبان، استهزاء صفوت و سرگرمی با برداشتهایشان بوده است. این دسته از انسانها به دلیل تفريح و سرگرمي، لذت بردن از تپههای غرب، تفنن به ادبیات فرانسهاي و انگلیسي، هرگز فرصت نیافتند به دنیای خودشان فکر کنند، با مردم شان معاشرت نمايند و به دردهاي آنان گوش فرادهند! برداشت تربیتیای که تا کنون در روح آنها تزریق شده، اصولی هستند که مادمازالهای شیک، جناب ساینتها مسیونرهای شیفتة انسانیت به گونهای در فكرشان القاء نمودهاند که در رگ و استخوان آنها کار کرده است و چنان ساختارِ فكري در وجودشان صورت يافته است که اگر امروز شما برخیزید و آنها را «مؤمن!» صدا کنید، این را بزرگترین تحقير بر خود خواهند شمرد و شما را از حضور شان خواهند راند.
منظرة روی دیگر مدالیون نیز متفاوت از این نیست. واقعیت این است که جای ارواح حسّاس، دماغهای پرفیض و قلبهای لاهوتی و آتشینی همچون جنید بغدادی، بایزید بسطامی، احمد بدوی، جلالالدین رومی، اسماعیل انقرهوی و شیخ غالب را که از زلالترین الهامها تغذیه میشدند و با عاشقانهترین هیجانها به جوش و خروش میآمدند و در ميان ملت روح اجتماعی را بیدار میکردند، و قطعهها را ارشاد نموده به جایگاه بلند انسانیت ارتقا میدادند، و بنبستهاي مادی و معنوی را ميگشودند و ارواح را تشجيع نموده به عالمهای علوی سوق میدادند – به اعتبار اکثریت – بازهم با اسلوب گنلتای، گروه بیظرفیت گرفتهاند که معارض هرگونه نوآوری هستند و با هر قدم برداشته شده به سوی ترقی و تکامل مخالف اند، وسینههایشان از هیجانهای عالم دیگر محروم است و افکارشان عاری از حقیقت میباشد و هر نوع پژوهش علمی را گناه میشمارند. پیشینیان دور شدن از ملّت و روح ملّی را تجدّد و انقلاب شمرده، پسینیان نیز با گیر ماندن در فورماليزم و جنبههای خشک و بیروح آن به ملتشان اهانت کردهاند. دستة نخست به حدّی بیگانه شدهاند که حتی ملت خودشان را نیز به تحت عنوانِ توسعه نيافتگي فرهنگی تحقیر میکنند. و دستة دومی هم پارهای از پیشرفتهای تخنیکی، تحولات و انکشافات تازه، و جریانهای فکری نوین را که قابلیت حساب و کتاب بازکردن با عصرش را دارد، صرف به دلیل نبودن در دورههای قدیم بدعت شمرده، لعنت کردهاند. حال آنکه هر ملّت مؤسسه و تشکیلاتی میخواهد که با روح و قابلیتاش سازگار و همسو با مفکوره و عقیدهاش باشد.
لطفاً بگوئید: آیا تشکیلات اداری و اجتماعی ملت، جریانهای معارفی و فکری آن نتیجة احتیاجات عصر و تمایلات روحی ملت نیست؟
اقدام برای تطبیق نظامها و قوانین اجتماعی ناسازگار با فکر و عقیدة ملت، و متضاد با بنیههای روح و ناتوان از برآوردن نیازمندیهای عصر... آری تطبیق چنین قانونهایي بر ملّت آن هم به صورت مخالف با قوانین فطرت، تشبثی واقعاً خطرناک است. شکی نیست که چنین حرکتی ملت را از ریشه متزلزل نموده تضعیف خواهد ساخت و به بازیچهای در دست دشمنانش تبدیل خواهد کرد. از اینرو آنانی که با آرمانهای والایی همچون نجات و تعالی بخشیدن به ملت به راه افتادهاند، پیش از همه از رفتار متضاد با قوانین فطرت باید بترسند و بلرزند. قوانین طبیعت، به عنوان یک کتاب نورانی و مملو از حکمت آفریدگار، یک درسخانه عبرت است و میطلبد تا همیشه به آن سرزده شود. دلهای که خود را یافته و با روحشان همنوا شدهاند در این درسخانه زیبائیها و ظرافتهای خیره کنندة خلقت را با قوانین آن که شایستة تقلیدند، با کمال عبرت مطالعه میکنند و از موشگافی آن ذوق میگیرند.
جلال نوری در اين باره چنين گفته است: «اگرشیوة اصلاحات و انقلاب ملتهای مختلف از گذشته تا امروز، مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد، معلوم میشود آنانی که پیشرفت، تربیت و تنظیم اوضاع اجتماعی و سیاسی ملّتی را بر عهده گرفتهاند و رهبری میکنند، به هر اندازه که در خصوص منطبق ساختن حرکاتشان با قوانین فطرت حساسیت نشان داده باشند، و به هر اندازه که خود را با روح ملّتها واقف ساخته و به هر اندازه که به نیاز مندیهای عصر پي برده باشند، در فعالیتهایشان به همان اندازه بازدهی خوب داشتهاند و به همان نسبت توانستهاند جاودانگی به ارمغان بیاورند.» و برعکس در جایی که اشخاص بیبینش و بیدانش بر سرنوشت یک ملت و یک کشور حاکم باشند و قوانین فطرت نادیده انگاشته شود، در آنجا پیوسته دایرههای کُشندة فساد و بحران یکدیگر را تعقیب کرده اند.
درست آنگونه که موجودات خشکه بر اثر غرق شدن میمیرندویا موجودات بحری بر اثر بیرون آورده شدن از آب، هلاک میشوند ملتها نیز هرگاه به زور زیر بار تشکیلات نظامهای ناسازگار با افکار ملّی و تمایلات روحی و نیازمندیهای عصرشان برده شوند، مانند ماهی بیرون آورده شده از آب، آهسته آهسته فلج میشوند و میمیرند و از بین میروند. طرز تفکر، ذهنیت و تمایلات هر ملت متفاوت است. هرچند یک اسکاتلندی سرخوش با یک فرانسوی، و یک انگلیسی با یک آلمانی همفکر باشند، باز هم ساختار بسیار متفاوتی دارند. در این ملتهای وابسته به یک عقیده، نظام و تشکیلاتی که سعادت یکی را تأمین کرده است اگر به گونة قياسپذير بر دیگری تطبیق شود، احتمال میرود که چنین وضعیتی سبب انقراض و نابودی او گردد.
شکی نیست که ما نیازمند فن و تکنیک کشورهای پیشرفته هستیم... چگونه میتوان شک کرد درحالی که دنیا با سرعتِ حیرتانگیز و بدون اتلاف یک دقیقه در راه ترقی و تکامل میدود، پس لازم است ما نیز با عین سرعت به این جریان و به این سیلاب خروشان بپیوندیم و ملتی باشیم که در عصرش زندگی میکند. در این راستا کوچکترین تردد و اندکی تأخیر میتواند منجر به آن شود که ما – العیاذ بالله – لغزشهاي جبرانناپذیري را مرتكب گرديده و از صفحة تاریخ یکسره برچیده شویم. اما حین پیوستن به این جریان عمومی و طبیعی نیز شرط است که هر قدم با قاطعیت، آگاهانه و بدون تردّد برداشته شود و از آرمان و اندیشة ملّی پاسداری به عملآید. آری، لازم است که راه روشن و مشخص باشد، و با روح ملّی در طول تاریخ روی آن کار شده به حالت یک شاهراه در آمده باشد، و مؤسسههایی که جمعیت را برسر پا نگه میدارند حمایت و محافظت شوند، و سر انجام پویندگان آن راه نیز باعزم و با شعور باشند تا بتوانند مسافه به درستي بپيمايند و تودهها به سراسیمگی کشانده نشوند.
باید به آن عده از تودههای این سرزمين که از قرنها بدینسو به تنگ آمده و با بیحوصلگی جدّی خود را کنار کشیدهاند چیزهایی زمزمه کرد تا آنان را به «شوق و طرب» بیاورد.آری، وخسته شدهگان را باید نیرو داد و در کالبد به تنگ آمدگان باید روح حیات بخش دمید، و آنانی را که میگویند: «به چه دردم میخورد؟» باید به راههای انسان شدن رهنمون شد.
این وظیفه تا کنون توسط علمای دل سپرده به حقیقت و ادیبان مخلص به پیش برده میشد. عالم با علماش، ادیب هم با بیان سحر انگیزش دعوت به سوی انسانیت را اساس کار قرار داده در راستای این اخلاق و فضیلت خدمت میکردند. بعد از این نیز میتوان در عین خطالسیر حرکت کرد و به عین نتایج دست یافت. کافی است که اساسات عقیده، فضیلت، علم و قلم نادیده گرفته نشوند. نادیده گرفته شدن یکی از اینها به معنای اضمحلال و متزلزل شدن کل جامعه است.
این هذیانهای غزل مانند «ندیم» را نديدم:
«سرزمین تحمل را ویران نمودی، مگر تو هلاکو خان هستیای کافر؟
دنیای امن را به آتش کشیدی، مگر تو آتش سوزان استیای کافر؟
این نالههای پنهان و این چاک گریبانها چیست؟
حرفی است، مگر تو هم عاشق نالان استیای کافر؟
عدهای ترا جان و عدهای هم جانان میگوید.
تو چه هستی راست بگو: جان هستی یا جانان ای کافر؟
.......
ادب به ما اجازه نداد این قسمت را بگیریم
پمگر توهم شیفتة حُسن خود هستیای کافر؟
آری، این هذیانهای غزل مانند «ندیم» که هر سطر آن روح را مرگ باران میکند هر مصراعاش از سفالت روح حکایت دارد به منظور تخریب اخلاق گفته شده است، آنگونه که ميلودیهای مرگِ امپراطوریهای بزرگ میباشد... اغلب آنها به کلّی از شیرازه برآمده است و دوستی را در شهوت، عشق را در جسمانیت خفه ساخته، راههای منتهی به بهیمیت را به نفس نشان داده، به قلب زهر نوشانده و بال و پرروح را شکسته است و ادبیات بیادب عصر ما با احتوا نمودن چیزهایی که ذکر آن را در اين مقال بیاحترامی به خوانندگان مان میدانیم، انسانیت را فراموش نموده و مخاطبانش را به ورطة غفلت و سفالت ميكشاند.
معماران بزرگی که وظیفة ساختن آینده را بر دوش گرفتهاند، مکلفاند با اعلام یک بسیج عمومی در راستای به بار نشاندن شعور ملّی تودهها را از گرداب ماديگري نجات دهند و در راههای خود نوسازی، رسیدن به کمال روحی و تأسیس مدنیتهای خودشان حیات دوباره بخشند.
ملت ما امروز کم و بیش به کشف راههایی موفق شده است که آنان را از تاریکی به سوی روشنی میبرد. پس از این نیز اگر در این راه کشف شده، با عزمِ راسخ و با اتحاد و همدلی آگاهانه حرکت شود- به دلالت سجّیة انعکاس یافتة ما برگذشته – به راحتی میتوانیم در میان ملتهای دنیا به نقطهای برسیم که دیگران به حال ما غبطه بخورند!
در این باره نباید هیچ شک و تردیدی به خود راه داد.
- Created on .