بُن بست جهالت
در آستانهی رسیدن به دور تازهای از انجام وظیفه، در دلهای ما عشق و هیجان زلیخا و آهوفغان یعقوب موج میزند و در انتظار مژدههایی هستیم که چشمان ما را باز و دلهای ما را شاد کند.
در برابر حالت دردناک انسان ما که زیر سنگباران فلاکتهای پی در پی در سالهای سراسر مرگ و تاریکی دستوپا میزند، آیا امکان دارد انسان عذاب نکشد؟
بروید و کشورهایی راکه با ما در عین خط هستند یک به یک بگردید! مطمئن هستم بدون نشستن درد و رنج در دلتان باز نخواهید گشت. از بزرگترین مراکز گرفته تا کوچکترین شهرها، از مزدحمترین قصرها گرفته تا دور افتادهترین روستاها هیچ شهر و هیچ ساحة مسکونی نیست که شاهد حکمران شدن جهالت و درآمدن مشکلات اجتماعی به حالت یک گرداب نباشد، چه بسا بیماریهای مزمنی را مشاهده خواهید کرد که در وقتش معالجه نگرديده و امروز دیگر به یک سرطان لاعلاج مبدل شده است.
اما افسوس که در بین این بیماریها درد بیشفایی که بیش از همه بنیهی ملّی ما را متزلزل ساخته و موجودیت ما را با چالش روبرو، جهالت است. جهالت به معنای چیزی نفهمیدن، ارزشیابی نکردن چیزهای دانسته، محروم بودن از حق و فکر حق، در هر عصری فلاکت شده است. بدون خشکاندن این منبع شومی که مانند هر ملتی دیگر پریشانی ما را نیز آماده میسازد؛ و بدون تنویر تودهها و ارشاد و رهنمایی نسلها به سوی فکر ملّی و شعور تاریخی؛ و بدون جلوگیری از همه جریانهای فکری ناسازگار با «ریشههای روح» این ملت، پیراسته شدن ما از بحرانها و رهایی ما از بیماریهایی که به حالت یک دایرهای فاسد درآمده است، ناممکن خواهد بود.
مگر از روی جهالت نبود که نتوانستیم از پُربارترین دشتها، با برکتترین قریهها و چشمهسارهای زمردین مان استفاده کنیم و سرزمین زیبای خود را که به سان گوشهای از بهشت بود، به ویرانه مبدل ساختیم. و با بیخبر زیستن از خزینههای گوناگون موجود در سینهی کشور مان که هر طرف آن «باغ إرم» است، نتوانستیم از خاک مان بهره برداری کنیم و از معادن مان به گونة درست بهره ببريم. و بدتر از آن، با مدفون شدن در این باور که هیچ کاری از خود ما ساخته نیست امید و ارادة مان را از دست دادیم. و جهالتی که ملت ما را از درون میبوساند، با تاریکترین حالتش تا امروز ادامه یافته است.
در این دور تازهای که دقیقاً امید نجات ملت نمایان شد، و فکر فن و تخنیک شروع به انکشاف نمود، انسان ما در گرداب جهالت متفاوتی افتاد. در برابر علم و تکنالوژی معاصران ما، پارهای از سرهای چرخیده و نگاههای خیره شده، به جای اینکه با فکر نجات مملکت، دلها را با ایمان، دماغها را با علم و حکمت، و چهار سمتوسوی کشور را نیز با صنعت و تجارت آباد و معمور بسازند؛ با انفصال از فکر ملّی، و دوري گزيدن از سجّیه ملی و بيگانگي با فضیلت و اخلاق به گمان رسیدن به «بلندای تمدن معاصر» بیامانترین ضربهها را بر روح ملّی وارد ساختند. و به لحاظی تخریب و خطر این جهالت دوم، برای کشور و ملت ما بیشتر از جهالت اول بود. زیرا اولی در برابر علم ذوب میشد و از بین میرفت اما این دومی به نام علم و مدنیت میتوانست در هر جا داخل شود و در هر محفل با حسن قبول مواجه میشد و در هر جا مورد استقبال قرار ميگرفت. اولی کشور را از کران تا به کران به ویرانه مبدیل نموده فقط جغدها را خوشحال ساخته بود. اما دومی، همه فضیلتها، نجابت روح و حسّ فداکاری را از بن مایة ملت پاک کرد و تودهها را سردرگم ساخت.
مرشدان و مربیانی که آماده ساختن آینده را تکفّل نمودهاند، با اعلان جنگ در برابر این هر دو جهالت، حتی در این راه با استفاده از هر وسیلهی مشروع، نباید برای یک لحظه از تلاش و کوشش تنویر کشور و مردم ما باز بایستند. به همین دلیل این ضرورت احساس میشود تا سراسر وطن از خانه گرفته تا مکتب، از قهوهخانه گرفته تا قشله به حالت مکتب در آورده شود و در تمام مملکت یک بسیج فرهنگی اعلام شود. و در برابر جهالت، بیفکری، تقلید کورکورانه، بیخبری از فرهنگ و مفاخر ملّي باید یک بسیج عمومی اعلام شود و با تحلیل و برسِی تصمیمهای گرفتهشده با پیشداوری، دیدگاه تازهای به علوم داده شود.
هیچ شبهه نیست که در چنین و ضعیتی پیشگامان این و ظیفهی مبارک، معلمان خواهند بود. معلمان خوشطالعی که انسان را به مثابهی یک کل متشکل از روح و بدن به دست گرفته، جایگاه و مناسبت او را در کاینات دیده و مراقبت کرده، و در مسیر هدف خلقت به دلها بال و پر داده، غیب و شهادت را مثل دو روی یک واحد ميبینند.!
آری، فکر رهبانیت و برداشت تصّوفی به سبک غربی که جسمانیت انسان را انکار میکند، به هر اندازه که برای آدمیزاد ضرر داشته است، نظامهای فلسفیای که او را فقط با جسمانیت و بدنش در دست گرفتهاند نیز به همان اندازه و حتی بیشتر از آن مضّر بوده است. آیا پی نبردن و درک نکردن این امر امکان دارد که آدمیزاد یک مخلوق استثنایی است، و در کاینات جایگاه مهمی را احراز نموده است و به اعتبار خلقتش نامزد پارهای از وظایف بزرگ و به تبع آن، نامزد نیز نامزد مقام و درجههای گوناگون شده است؟
موجودی که استعداد استفاده از همه انواع علوم را دارد؛ و با قابلیت مداخله در اشیا و حوادث مشّرف گردیده است، و با ملکة ادراک و پذیرش همه انواع زیباییها آراسته گردیده است و میتواند گونههای مختلف لذتها را انتخاب و تفکیک کند؛ و روحش با سودای جاویدانگی مست است و دلش با گفتن «أبد أبد» مینالد، چگونه ممکن است بیمسؤليت و بیآینده باشد؟ او را بیوظیفه و بیمسئولیت و در نتیجه، محروم از یک آیندة طولانی و با سعادت دیدن، به معنای پائین آوردن اشرف مخلوقات به سطح جانداران دیگر، انکار استعداد و حواس مادی و معنوی او، و نشان دادن بحرانیترین راهها به او و تاریک ساختن دنیای اوست. نمیدانم آیا ظلم و حقتلفی بزرگتر از این را میتوان برای آدمیزاد تصور کرد؟ به باور ما معلم و مرشد واقعی، انسان طالعمندی است که برای چنین انسانی که با استعداد و ملکة هر چیز شدن به دنیا فرستاده شده است، درستی را تعلیم دهد، درست به تفکر وادارد، دلش را به وجد آورده روحش را به پرواز دربیاورد، و همه تاریکیها و شگافهای سیاه راکه راه را پر خطر نمودهاند برطرف كرده او را به افقهای روشن برساند.
هرگاه وقت و زمانش فرا رسید، در دستان این قهرمان حقیقت مقدس، سنگوخاک به طلای ناب مبدل میشود و چیزهای به ظاهر بیارزش، قدر و قیمت مییابند؛ روحهای تیرهوتار شده به روشنی شفق میرسند، و غلامان حلقه به گوش نفس با روحشان یکجا شده تبدیل به یک سلطان خواهند شد.
چقدر مبارک است معلّمی که خود را وقف ارشاد و تبلیغ نموده، شاگردانش را قدم به قدم مراقبت میکند، و در هر مرحلهی زندگی، با هیجان ارتقا دادن شاگردانش به انسانیت میجوشد؛ و میتواند با عدسیهی علم حقیقت مطلق را به آنان نشان دهد و هر از گاهی همچون ستارگان کشش مییابد و سپس با هزمههای نوری که در روحش نرم و آرام ساخته است، دل شاگرادنش را روشن میسازد.!
- Created on .