ارواح جاوید
ارواح جاوید در هر موسم طراوت و شادابیشان را حفظ و جلوة جداگانهای از حیات نشان میدهند. زرد و پژمرده شدن، پلاسیدن و از هم گسستن اصلاً به حریمشان راه ندارد. نه غروب مهتاب و آفتاب، و نه آمد و رفت شب و روز هرگز نمیتوانند آنها را کهنه کنند. چگونه میتوانند کهنه کنند درحالی که ظرف زندگی آنها که همچون بخوردان پیوسته در گداز است، همان ظرفي است که خضر در آن آب حیات نوشید. در این اقلیم، برای آنانی که به سوی بازگشت به خويش بادبان گشودهاند، هر بهار زنده و پرشکوه؛ هر تابستان شانه به شانه شاهقهها است و هر خزان و زمستان موسم آهنگ احیاگری است که به فعالیتها و نشاطهای تازه آماده میسازد. اگر در روی زمین هزارگونه مرگ گشت بزند، آنها باز هم زنده و پرتكاپو اند. دور و بر شان نیز با نفسهای حیات بخش آنان جلوههای جنت را نشان خواهد داد.
برای این بلندقامتان همدل با فرشتگان، هیچ گاهی انهدام، انحلال و انکسار مطرح نیست. آنها چون امر شدهاند، کار میکنند. در برابر جامعهشان خود را مسؤل و مؤظف میدانند. از این رهگذر نه از خراب شدن کار و نظمشان متأثر میگردند، و نه هم در برابر خطرهایی که جامعه را فراگرفته است وحشت زده میشوند. چه رسد به اینکه گرفتار یأس و ناامیدی شوند.
در خصوص نفوذ در دلها مثل عنکبوت با صبر و مهارت هستند. و مثل شیر متین و پایدار. با ساختن تختهای ابریشمین در هر جا، بیصدا اما بیدار منتظر مهمانان سرزده به کویشان میمانند. کسی که وارد فضای آنان شود با خضر ملاقات میکند، و او که با آنان هم حال شود به خوشبختی نایل میگردد. در نگاههایشان روشنی، در افکارشان حکمت و در بیانهایشان حقیقت نمایان است. آنانی که با بدبینی و ناامیدی به خلوتخانههایشان داخل شوند، در آنجا به ایمان و امید رسیده راز ابدی شدن را به دست میآورند.
نه تاریکی شبهای به ظاهر بد یُمن، و نه فراوانی مشکلات انباشته شده هرگز نمیتوانند آنها را سراسیمه سازد. اگر با طوفان نوح مواجه شوند، احتمال میرود بدون آنکه پایشان تر شود بگذرند و بروند. اگر احقاف عدن را ببینند، بدون از دست دادن چیزی از ارادةشان به سمت هدف پیشروی میکنند. آنها چنان شجاع هستند كه هيچگاهي از آتش نمرود، غرور فرعون، ظلم و استبداد سزار مرعوب نميشوند.
در افکار آنها چیزی مثل: «صبح شود باز به راه بیفتیم» ویا «برفها و یخها آب شوند و بهار بیاید باز دست به کار شویم» وجود ندارد. آنها «مانند درختان لطیفی هستند که ریشههایشان ثابت و شاخههایشان در آسمان است و با اجازة پروردگار همیشه میوه میدهند»، در برف و در زمستان، در بهار و تابستان...
زیر چتر حمایت قدیر مطلقی که بر او اعتماد نموده و کمربسته اند، نه از دیگران تمنّای چیزی دارند و نه هم فریب چراغهای روشن و خاموش شونده را میخورند. نیرو و قدرت تیرانها، و وعدههایی که احزاب گوناگون در راستای حاکمیت و سعادت میدهند، نمیتواند نگاههایشان را آلوده بسازد و راه و جهتشان را تغییر دهد. با بیاد آوردن آن روز وحشتناکی که چشمها خیره، پاها سست و بلند قامتترینها هم سر خمیده میشوند، زندگی و هر چیز مربوط به آن را استحقار نموده از افتادن در دست ماده میپرهیزند و در برابر بت اشیاء سربلند میکنند. رفاه طلبی و زندگی مجلل چیزی است که بیش از همه از آن نفرت دارند. مدفون شدن در راحت و رخاوت را برای خود مرگ و برای ملتشان نیز بدبختي میشمارند. بدین لحاظ در برابر جامعهای که در آن زندگی میکنند پیوسته تفاوت نشان میدهند. اما با هرکس و هرچیزی که با متودولوژیشان سازگار و در درون خط فکریشان باشد، نوعی مناسبت برقرار میکنند و از تأمین آن باز نمیمانند.
آنان از دیروز تا امروز همچون سلسله کوهها در جایشان ثابت مانده و موضوعشان را هرگز ترک نکردهاند. فراوانی محرابها نتوانسته است آنان را سر درگم کند، و فرو ریختن قبله هم قادر نبوده است ذهنشان را آلوده سازد. ماه غروب کرده، خورشید طلوع ننموده و همه ستارگان یکی پی دیگری محو شدهاند، اما آنها بازهم راه و جهتشان را تغییر ندادهاند. تاپایان با عزم، با اراده و استوار ماندهاند.
آنها روحانیانی هستند که پرچم زندگی ملتشان را حمل میکند، و ملت نیز هواخواهان مشتاق آنان هستند. آري، به اینهایی که حين طي طريق در راه ماندهاند، و در برابر کوچکترین نا همواری با ترس و وحشت عقب نشینی کردهاند، به آنانی که به خاطر انجام کاری همیشه منتظر بهاراند، و در مقابل بیاهمیتترین فشار عزم و ارادةشان فلج میشوند، و با آنکه توان برانگيختن شوق و ارادة تودهها را ندارد و پیوسته آنان را منحرف و سردرگم ميسازند، آری، به آنانی که همه این کارها را کردهاند چه باید گفت؟ چه باید گفت به این كمبختان که دیروزشان یک ماجرای متفاوت، امروزشان یک مزلت دیگر است و معلوم نیست فردایشان آبستن چه رويدادهاي ناميموني باشد؟
اینها با آمدن بهار دلیر میشوند، با طلوع آفتاب از شاخهای به شاحهای دیگر ميپرند و بيپروا ميشوند، وقتی که برف انباشته شد عقب میکشند و با آمدن شب نیز بهانه میجویند. وقتی غنیمت موضوع بحث بود در صف اول هستند؛ اما وقتی خطر نمایان شد از همه عقبتر اند و به غیر حاضران میپیوندند. در حالت فقر و ناداری زاهد هستند، و با یافتن امکانات، قارون میشوند. هرگاه مطرح ساخته شدند جوّاد هستند و وقتی به باد فراموشی سپرده شدند، مسکین هستند. خلاصه چنان بد نام، چنان بد حال و چنان کم طالع هستند که اگر به آنان روسياه ملت گفته شود، به جا خواهد بود.
نمیدانم آیا ممکن خواهد بود به این بیطالعانی که پیش از رسیدن به «خود» به نظريه پردازي مشغول ميشوند و حظّ و ذوقهای ایمانی را از دست دادهاند، چیزی آموخت؟ ما فعلاً با بستن آن بحث، میخواهیم این حکایت زاغچه را که با تداعی ضد با ضد وارد آن شده ایم، در اینجا خاتمه بدهیم. ای کاش این سطرهای پریشان چیزی به آنان هم میآموخت...
- Created on .